تک درختی در کویر
تک درختی در کویرم شاخ و برگم در هوا
همچو دستان دعایند آب خواهند از خدا
چون غریبی در غریبی در کویر افتاده ام
خاک با من همنشین و باد با من هم صدا
همچو ابری لکه ام مانده میان آسمان
می خورم سیلی ز باد و می کشد هر سو مرا
دست تقدیر این چنین بنموده تنهایم به جا
با کویرم همنشین و با مصائب آشنا
در کنارم جنگلی شاداب و خرم داشتم
مانده ام از بیشه و از بیشه زاری من بجا
مانده ام تا سایه بخشم خستگان رهگذر
مانده ام چون سایه ی من در کویرست پر بها
مانده ام تا آشیان بخشم به مرغان کویر
مانده ام باشم کویری رهروان را رهنما
مانده ام چون ریشه دارم در دل خاک کویر
مانده ام چون از کویرم با کویرم همنوا
ریشه ام چون شانه در گیسوی خاک افتاده است
تا نگردم از کویر و از دیار خود جدا
تا کلیدر این کویر است خانه و کاشانه ام
ناتوانم تا روم زین جا به جای بیشه ها
محمد کلیدری